جمعه ۲۴ مهر ۹۴ | ۱۳:۲۲ ۴۳ بازديد
داستان زن نازا
گويند زني زيبا و پاك سرشت به نزد حضرت موسي عليهالسلام، كليمالله، آمد و به او گفت: «اي پيامبر خدا، براي من دعا كن و از خداوند بخواه كه به من فرزندي صالح عطا كند تا قلبم را شاد كند.»
حضرت موسي عليهالسلام دعا كرد كه خداوند به او فرزندي عطا كند. پس ندا آمد: «اي موسي، من او را عقيم و نازا آفريدم.»
حضرت موسي عليهالسلام به زن گفت: «پروردگار ميفرمايند كه تو را نازا آفريده است.»
پس زن رفت و بعد از يك سال بازگشت و گفت: «اي نبي خدا، براي من نزد پروردگار دعا كن تا به من فرزندي صالح عطا كند.»
بار ديگر حضرت موسي دعا كرد كه خداوند به او فرزندي ببخشد. دوباره ندا آمد: «من او را عقيم و نازا بيافريدم.»
موسي به زن گفت: «خداوند عزوجل ميفرمايد تو را نازا بيافريده.»
بعد از يك سال، حضرت موسي همان زن را ديد در حالي كه فرزندي در آغوش داشت.