داستان زن نازا

داستانسرا

داستان زن نازا

۴۳ بازديد

داستان زن نازاداستان زن نازا

گويند زني زيبا و پاك سرشت به نزد حضرت موسي عليه‌السلام، كليم‌الله، آمد و به او گفت: «اي پيامبر خدا، براي من دعا كن و از خداوند بخواه كه به من فرزندي صالح عطا كند تا قلبم را شاد كند.»
حضرت موسي عليه‌السلام دعا كرد كه خداوند به او فرزندي عطا كند. پس ندا آمد: «اي موسي، من او را عقيم و نازا آفريدم.»
حضرت موسي عليه‌السلام به زن گفت: «پروردگار مي‌فرمايند كه تو را نازا آفريده است.»
پس زن رفت و بعد از يك سال بازگشت و گفت: «اي نبي خدا، براي من نزد پروردگار دعا كن تا به من فرزندي صالح عطا كند.»
بار ديگر حضرت موسي دعا كرد كه خداوند به او فرزندي ببخشد. دوباره ندا آمد: «من او را عقيم و نازا بيافريدم.»
موسي به زن گفت: «خداوند عزوجل مي‌فرمايد تو را نازا بيافريده.»
بعد از يك سال، حضرت موسي همان زن را ديد در حالي كه فرزندي در آغوش داشت.

 
براي ديدن ادامه داستان زن نازا اينجا را كليك كنيد

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.